هوا هوای زیارت

هوا هوای زیارت

هوا خراسانیست...

1

یا ابالحسن یا علی بن موسی الرضا .ع.

انعکاس شور و اميد و شعف باب الجواد

زائر تو ايستاده جان به کف باب الجواد
اين بلا تکليفي اش ارثيه کرب و بلاست
يک طرف باب الرضا و يک طرف باب الجواد
تا که چشمم خورد بر صحن و سرايت ناگهان
يادم آمد هيبت شاه نجف باب الجواد
لابلاي خواندن اذن دخولت يا رضا
حس نمودم که شده وادي طف باب الجواد
باز هم لطف شما و حس دل تنگي من
کيمياي عشقتان و اين دل سنگي من
*****
باز هم زائر شدم قابل اگرچه نيستم
بر عنايت هايتان نايل اگرچه نيستم
آب سقاخانه و تربت گلم را آفريد
قدردان لطف آب و گل اگرچه نيستم
در حريمت بي سر و پايي خوش است و بي دلي
بي سر و بي دست و پا، بي دل اگرچه نيستم
مشکلم اين است از تو فاصله دارم ولي
باز فکر حل اين مشکل اگرچه نيستم
ليک لطفت شامل حال من آلوده شد
يارضا گفتم خيالم تا ابد آسوده شد
*****
خوب ميدانم که آخر دستگيري مي کني
حضرت سلطان ز نوکر دستگيري مي کني
کار و بارم بيشتر با تو گره خورده است چون
از همه خوبان تو بهتر دستگيري مي کني
گفته بودي زائرانت را سه جا در لحظه ي...
مرگ و قبر و روز محشر دستگيري مي کني
دست آخر لابلاي التماس و خواهشم
تا قسم خوردم به مادر دستگيري مي کني
مي رسد هر صبح از حال و هواي صحنتان
بوي قبر گمشده در هر کجاي صحنتان
*****
لطف تو بر اين دل بيمار تکراري نشد
مرهمت بر زخم قلب زار تکراري نشد
گفت عقلم اين همه مشهد دلت را مي زند
آمدم صدمرتبه يک بار تکراري نشد
هر دفعه از صحن گوهر شاد وارد مي شوم
صد عجب دارد که اين تکرار تکراري نشد
خواهش کرب و بلا درهر زيارت داشتم
جالب اينکه اين همه اصرار تکراري نشد
باز هم در گوشه صحنت مجالي يافتم
امشب از شوق نگاهت شور و حالي يافتم
*****
گنبدت هر عاقلي را سخت مجنون مي کند
هق هق زوار حالم را دگرگون مي کند
چند سالي که حرم قسمت شده فهميده ام
زائرانت را خدا هر سال افزون مي کند
غربتت از پنجره هاي ضريحت ريخته
اين ضريحت قلب من را سخت محزون مي کند
پرچمت وقتي تکان مي خورد روي گنبدت
هر تکانش غصه ها از سينه بيرون مي کند
من همان بالاي سر پايين پا ميخواستم
راست ميگفتم فقط يک کربلا ميخواستم
*****
حاجتم اين است آقا يک شب جمعه حرم
انتظارم از تو تنها يک شب جمعه حرم
هي نگو به پنجره فولاد بالم بسته است
از همين جا پر بزن تا يک شب جمعه حرم
دست بردار گدايي ام نبودم لحظه اي
تا گره زد قلب من را يک شب جمعه حرم
خواب ديدم کربلا هستم معبّر گفت که...
قصه مجنون و ليلا يک شب جمعه حرم
دست بر دامانتان هستم عزيزم مي کني
دست خالي آمدم پستم عزيزم مي کني
*****
ضامن آهو دوباره اين گدايت آمده
سائل بي ارزش صحن و سرايت آمده
هر دفعه بخشيدي و هر بار آلوده شدم
اين نمک نشناس بي شرم و حيايت آمده
رو مزن اين بار پيش حضرت حق بهر من
اين دفعه حتي اگر گفتم گدايت آمده
من گداي يک شب و يک روز کويت نيستم
اين سگي که هست عمري مبتلايت آمده
هرچه خواهي ناز کن مثل هميشه يارضا
آمدم در باز کن مثل هميشه يارضا
*****
رفتني هستم ولي آقا ميايم بازهم
سائلي پستم ولي آقا ميايم بازهم
گرچه در اين لحظه آخر به روي گنبدت
چشم خود بستم ولي آقا ميايم بازهم
ظاهر اين بار هم دارد که کوته ميشود
ازحرم دستم ولي آقا ميايم بازهم
گرچه آقا از شراب ناب سقاخانه ات
مِي زده مستم ولي آقا ميايم باز هم
دست من را از حريمت لحظه اي کوته نکن

جان زهرا از حريمت لحظه اي کوته نکن

أیها الغریب

خورشید سر زد از سحرت أیها الغریب

از سمت چشم های ترت أیها الغریب

تو ابر رحمتی که به هر گوشه سر زدی

باران گرفت دور و برت أیها الغریب

جاری ست چشمه چشمه قدمگاه تو هنوز

جنت شده ست رهگذرت أیها الغریب

تو آفتاب رأفتی و کوچه کوچه شهر

در سایه سار بال و پرت أیها الغریب

با این همه، غریبِ غریبان عالمی

داغی نشسته بر جگرت أیها الغریب

از کوچه های غربت شهر آمدی ولی

داری عبا به روی سرت أیها الغریب

آقای من! نگو که تو هم رفتنی شدی

زود است حرف از سفرت أیها الغریب

شکر خدا جواد تو آمد ولی هنوز

بارانی است چشم ترت أیها الغریب

یک عمر خواندی از غم آقای تشنه لب

با اشک های شعله ورت أیها الغریب

هر گوشه‌ای ز حجره که رو می ‌کنی دگر

کرب و بلاست در نظرت أیها الغریب

در قتلگاه، لحظه ی آخر چه می کشید

جدِّ ز تو غریب‌ترت أیها الغریب

چشمان اهل خیمه دگر سوی نیزه هاست

ظهر قیامت است و سری روی نیزه هاست


یوسف رحیمی

از من بپذیر

تقدیم به امام عصر (عج)

از من بپذیر نوکری هایم را

کوتاهی چشم و سینه و پایم را

آقا شب آخر صفر خالی کن

در صحن امام رضا خودت جایم را

صلوات...

مثلث

آهوآمد سوی تو آرام شد،پس می شود

درحریمت هر که بی کس می رود کس می شود


یک عبای آبی و عمامه ای از جنس نور

آسمان ازدست این گنبد ملبّس می شود


خوب ها از چشمشان "می" می چکد اما چرا

قسمت چشمان من انگور نارس می شود؟


تو دلیل اعتبار گنبد و نقّاره ای

آهن و سنگ ازوجود تو مقدّس می شود


دل اگر تاریک باشد در حریمت چون کلاغ

زود در بین کبوتر ها مشخّص می شود


پنجره فولاد،سقّاخانه وگنبدطلا

هرکه در صحن است محو این مثلّث می شود

مهدی رحیمی

ایمان به دست ضامن آهو

باید همه به سمت شما رو بیاورند
دلها  به  لب  ذکر   هوالهو   بیاورند


باید  که  جن و  انس  تمام  ملائکه
ایمان به دست   ضامن آهو بیاورند

ما بهتر از شما که ندیدیم صاحبی
گر هست بهتری زشما کو؟ بیاورند


با تار  مویتان  که  برابر  نمی شود
گیرم   هزار  خرمن   گیسو   بیاورند

خسته  شکسته ام و  بسختی  رسیده ام
پشت   درم  بگو   که  مرا تو  بیاورند

در سفره هر چه میرسد از سمت مشهد است
آری هر آنچه هست  ار آن  سو  بیاورند

دستگیر صبح قیامت

آنانکه عاشقند به دنبال دلبرند
هر جا که می روند تعلق نمی برند

از آنچه که وبال ببینند خالی اند
عشاق روزگار ، سبکبال می پرند

پرواز می کنند به هر جا که جلوه ای ست
گاهی ملائک اند و گاهی کبوترند

دل را به دست هر کس و ناکس نمی دهند
دلداده ی قدیمی آل پیمبرند
 
آنان که عاشق علی و فاطمه شدند
مدیون خانواده موسی بن جعفرند!

ما عاشقیم عاشق زهرا و حیدریم
ما شیعیان کشور موسی بن جعفریم


آدم بدون مهر تو انسان نمی شود
سلمان بدون عشق مسلمان نمی شود

آن گردنی که تیغ تو را بوسه می زند
سوگند می خوریم ، پشیمان نمی شود

وقتی کبوتران حریمت ، گرسنه اند
گندم برای سفره ما ، نان نمی شود

باید هزار قرن ، حکومت کنی مرا
سلطان چند روزه ، که سلطان نمی شود

تو خوب جایی آمده ای سروری کنی
هر رعیتی که رعیت ایران نمی شود

تو هشتمین پیمبر قرآنی منی
حق خدا و حق مسلمانی منی


تو آسمان عشقی و خورشید گنبدی
خورشید هشتمی و به ایران خوش آمدی

تو سجده ای و ساجد و مسجود و مسجدی
تو عابدی و معبود و معبدی

تو کربلایی و نجفی و مدینه ای
یعنی شهید و شاهد و مشهود و مشهدی

نُه چشمه از علوم ، به قلب تو جاری است
با این حساب ، عالم آل محمدی

تو آمدی و آمدنت رفتنی نداشت
مانند آفتاب تو در رفت و آمدی

ای آبروی جن و ملک خاکبوسی ات
عالم فدای جلوه شمس الشموسی ات


زائر شدم نسیم ، صدای مرا گرفت
از دستم التماس دعای مرا گرفت

یک شب کنار پنجره فولاد ، مادرم
آن قدر گریه کرد ، شفای مرا گرفت

یک پارچه گره زد و تا سالهای سال
« سهمیه امام رضا » ی مرا گرفت

صحن تو ، آسمان تو ، گنبد طلای تو
حتی مجال کرب و بلای مرا گرفت

ایمان نداشتم که ضمانت کنی مرا
تا اینکه آهو آمد و جای مرا گرفت

ای دستگیر صبح قیامت سرم فدات
هم خانواده هم پدر و مادرم فدات


ای مهربانترین کرم سفره ی گدا
یا ایها الرئوفی و یا ایها الرضا

امشب خدا کند که تو را ای حضور سبز
این قوم اشتباه نگیرند با خدا

ای لطف بی نهایت شبهای زائران
یکبار ما ، سه بار شما ، پیش ما بیا
. . . .
با گریه های توست اگر گریه می کنیم
ای روضه خوان گریه ی ابن شبیب ها

یابن شبیب گریه فقط بر غم حسین
یابن شبیب گریه فقط بهر کربلا

یابن شبیب جد مرا سر بریده اند
پیش نگاه عمه ما سر بریده اند

***علی اکبر لطیفیان***

باد زانو می زند... گلدسته را بو می کند

باد زانو می زند... گلدسته را بو می کند

دست هر آشفته ای را پیش تو رو می کند

در لباس خادمان مهربانت، صبح ها

صحن و ایوان طلا  را آب و جارو می کند

می نشیند  کنج بست "شیخ حرّ عاملی"

یاد معصومیت آن بچه آهو می کند

تا اذان صبح... مانند نگهبان درت

ذکر بر می دارد و ...آهسته "یا هو" می کند

خادمی می گفت: با چشم خودش دیده است باد

آن به آن مثل گلی گلدسته را بو می کند

چشم می دوزد به چشم زائران تشنه ات

دور سقاخانه و فواره "هو هو" می کند

باد عاشق... با پر طاووس مخصوص حرم

صحن را آغشته از گل های شب بو می کند

عطر نابی می وزد از کوچه باغ مرقدت

هر که می آید حرم... این عطر را بو می کند



اقا سلام از دور

بعد از رکوع و سجده و بعد از قیام از دور

هر شب دو زانو می زنم با احترام از دور

دستی به روی سینه و دستی به سوی تو

روی لبم گُل می‌کند آقا سلام از دور

تصویر زیبایی ست از بالا که می‌بینی

سوی تو می‌آیند آهوهای رام از دور

گاهی نسیمی سوی مشتاقان خود بفرست

گاهی بده این زخم‌ها را التیام از دور

بین من و تو چارده ساعت زمان راه ست

از منزل این هیچ تا ماه تمام از دور

من آشنا هستم به این درگاه از نزدیک

من حتم دارم دعوتم کرده امام از دور

مهدی رحیمی


عاشقي با اگر و شايد و اما نشود

عشق رسوايي محض است كه حاشا نشود

عاشقي با اگر و شايد و اما نشود

 

شرط اول قدم آن است كه مجنون باشيم

هر كسي دربه در خانه ي ليلا نشود

 

دير اگر راه بيفتيم ، به يوسف نرسيم

سر ِ بازار كه او منتظر ما نشود

 

لذت عشق به اين حسِّ بلاتكليفي ست

لطف تو شاملم آيا بشود؟ يا نشود؟

 

من فقط روبه روي گنبد تو خم شده ام

كمرم غير در ِ خانه ي تو تا نشود

 

هرقدر باشد اگر دور ِ ضريح تو شلوغ

من نديدم كه بيايد كسي و جا نشود

 

بين زوّار كه باشم كرمت بيشتر است

قطره هيچ است اگر وصل به دريا نشود

 

مُرده را زنده كُنَد خوابِ نسيم حرمت

كار اعجاز شما با دَم ِ عيسا نشود

 

امن تر از حرمت نيست ، همان بهتر كه

كودكِ گمشده در صحن تو پيدا نشود

 

بهتر از اين؟! كه كسي لحظه ي پابوسيِ تو

نفس آخر خود را بكِشد پا نشود

 

دردهايم به تو نزديك ترم كرده طبيب

حرفم اين است كه يك وقت مداوا نشود!

 

من دخيل ِ دلِ خود را به تو طوري بستم

كه به اين راحتي آقا گره اش وا نشود

 

بارها حاجتي آورده ام و هر بارش

پاسخي آمده از سمت تو ، الّا نشود

 

امتحان كرده ام اين را حرمت ، ديدم كه

هيچ چيزي قسم حضرت زهرا نشود

 

آخرش بي برو برگرد مرا خواهي كُشت

عاشقي با اگر و شايد و اما نشود

(محمد سولي)



ایا شود که...

هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق

خیل ملائکند رضا یا رضا كنند


بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد

ما شاعرت شدیم که مارا سوا کنند


«هر گز نمیرد آنکه دلش» جلد مشهد است

حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند


هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت

او را به درد کرب و بلا مبتلا کنند


دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط

با یک نگاه گوشه ی چشمت دوا کنند


از آن حریم قدسی ات آقای مهربان

«آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند»

(سيد حسن رستگار)


انگار می گویند: مردی کور می بیند...


احساس خواهد کرد کوه نور می بیند
وقتی که شهرت را کسی از دور می بیند
احساس انسانی که روی تکّه  چوبی -
در عمق تاریکیِ دریا نور می بیند
جای قدم های بهشتی تو را عاشق -
در کوچه باغ سبز نیشابور می بیند
زائر همان آنی که مشهد می رسد، خود را -
با بچّه آهوی شما محشور می بیند
هر کس که می آید میان صحن های تو
شور خودش را گوشه ی ماهور می بیند
با اشک می آید ولی دل خوش به روزی که -
بالای بالینش تو را در گور می بیند
شاعر نگاهش سمت گنبد می رود امّا -
جای کبوتر دسته های حور می بیند
در بیت هشتم صحن کهنه، پنجره فولاد
انگار می گویند: مردی کور می بیند...
سید محمد حسینی


عازم زیارت


سلام

اگه خدا بخواد عازم زیارت امام رئوف هستم و دعاگوی شما عزیزان ...

التماس دعا

جَدِّ ما تشنه بود يَابنَ شبيب...

السلام علیک یا ابا عبدالله

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

باز دارم به سر هواي ضريح

دل من تنگ شد براي ضريح

دوست دارم رها شوم از خود

در ميان سر و صداي ضريح

دستهايِ پر از تمنايي

ميخورد رويِ حلقه هاي ضريح

ميشود خوبتر خدا را ديد

در همان يا رضا رضاي ضريح

واجب است به هر عاشق

سجده ي شكر پيش پاي ضريح

 

اشك با من سرود غم با تو

نوحه ي گريه دار و دَم با تو

گفتن شعر ِ روضه ها با من

جلوه دادن به محتشم با تو

ناله از دل زدن بُوَد با من

كربلا كردن دلم با تو

گذري كن شبي به روضه ي ما

چشم با اين گدا، قدم با تو

دست با من ، به سر زدن با من

زدن ِخيمه و علم با تو

روضه خواندن براي تو با من

گريه هاي مُحَرمم با تو

 

روضه خواندي تو اي امام غريب

جَدِّ ما تشنه بود يَابنَ شبيب...


 

دلم برای تو پر می کشد امام غریب


دلم برای تو پر می کشد امام غریب

غمت ز سینه شرر می کشد امام غریب

زیارت تو که فوق همه زیارت هاست

دل مرا به سفر می کشد امام غریب

نگاه حسرت زائر به دیده منت

ز خاک پات اثر می کشد امام غریب

غبار جلوه نورانی قدمگاهت

چه سرمه ای به بصر می کشد امام غریب

چه نعمتی است که شوق زیارت حرمت

مرا به دیده تر می کشد امام غریب

چه با صفاست که آغوش مهربانی تو

مرا همیشه به بر می کشد امام غریب

فدای خوی رئوف تو ای گل زهرا

که دست مهر به سر می کشد امام غریب

چه باغبان نجیبی که با نوازش خود

ز خار خسته ثمر می کشد امام غریب

همین که خسته ز باب الجواد می آیم

شب دلم به سحر می کشد امام غریب

لبم ز بوسه خاک قدوم بی بهره است

که نقش بوسه  به در می کشد امام غریب

دل رمیده شبیه کبوتری خسته

ز صحن قدس تو پر می کشد امام غریب

تو آن رئوف تر از مادر و پدرهایی

که ناز را به نظر می کشد امام غریب

نگاه تشنه گواهی دهد که کار آخر

ز جام عشق تو سر می کشد امام غریب

فدای سینه سوزان زهر خورده تو

که سخت آه جگر می کشد امام غریب

محمود ژولیده


دوباره

دوباره خلوت شب،بازهم بهانه ی تو 

دوباره کاسه ی خالی وآستانه ی تو

دوباره گنبد زرد تو،صحن گوهرشاد 

وبازصحن دوچشمم پراز ترانه ی تو

ومن کبوترخسته،گسسته ازهمه جا

دخیل بسته ام این دل به دام ولانه ی تو

وپای پنجره فولاد تو گره زده ام 

نگاه حسرت پر رنج  بی نشانه ی  تو

وهست دلخوشییم نیمه ی نگاه شما

وبود چشم امیدم به آب ودانه ی تو

وباز زمزمه دارد دلم کنار ضریح

 کرم نمای،فرود آ ،که خا نه  خا نه ی تو

ميثم بهرامی

جنت الرضا


ای در هراس روز قیامت پناه من
ای آشنای اشک من و سوز و آه من

دل پیش تو بهانه ی غربت نمی کند
ای دلبر همیشگی و دلبخواه من

از بنده زادگان توأم ثامن الحجج
بیجا نگفته ام که تو باشی اله من

با تو چه زود ناز مرا می خرد خدا
ای تا حریم قرب خدا شاهراه من

ناراضی از کنار تو هرگز نرفته ام
نومید کی شود ز عطایت نگاه من

من در حریم قدس تو تطهیر می شوم
می ریزد از دعای تو بار گناه من

گفتی برای دیدن من زود می رسی
ای انتظار لحظه ی مرگم گواه من
 
اینجا مدینه، مکه، نجف یا که کربلاست
اینجا بهشت روی زمین جنّت الرّضاست

             حسن علیپور


من با تو زندگی نکنم پیر می شوم

من با تو زندگی نکنم پیر می شوم
بی تو من از جوانی خود سیر می شوم

من در شعاع پرتو شمس الشموسیت
بی اختیار پیش تو تبخیر می شوم

آیینه کاری حرمت ذره پروری است
من در رواق چشم تو تکثیر می شوم

در صحن کهنه سوی تو کردم نماز را
اینجاست آنکه لایق تکبیر می شوم

من در شمار سلسله راویان شدم
چون با حدیث سلسله زنجیر می شوم

من گریه ام گرفته کمی هم به من بخند
دارم به پای خویش سرازیر می شوم

یک شب نشد که بیگنه آیم زیارتت
اما دوباره پیش تو تقدیر می شوم

وقتی که آه میکشم از پرده ی نیاز
بی پرده با تو صاحب تصویر می شوم

بیچاره من که نیست قلمدانم از طلا
هر چند با نگاه تو اکسیر می شوم

نقاره خانه ات ز کجا آب می خورد
کز بانگ آن چو سیل سرازیر می شوم؟

آن نامه ام که از سر تعجیل و اضطراب
بر بال کفتران تو تحریر می شوم

این رنگ طوسی از دل سرخم نمی رود
گرچه دورنگ،دور ز تزویر می شوم

برداشت سیل گریه بساط زیارتم
نم نم دوباره قابل تعمیر می شوم

حوض حیاط تو بدهد مرده را حیات
من نیز با تو عیسی تاثیر می شوم

وقت ورود در حرم تو هوایی ام
وقت خروج تازه زمین گیر می شوم

بادا شلوغ دور و برت کعبه ی عزیز
من حاجی توام که به تقصیر می شوم

محمد سهرابی

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/reza/kamel/28.jpg

صفر...سفر

السلام علیک یا امیر المومنین یا علی بن ابی طالب-ع-

و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله


گفت پیغمبر که علی جان من است
                  پس به جان علی و جان محمد صلوات
دوستان سلام
عزاداری های شما در ماه محرم و صفر قبول باشه انشاءالله

سفر به شهر مشهد مقدس برایم پر از خاطرات خوب و دلنشین بود . ..
انگار امسال عاشورا  همراه همه ی روزهاست . ..
نوحه های مردم هنوز بوی عاشورا می دهد ...
اصلا تمام روضه ها به او ختم می شود ، از روضه ی وفات رسول خدا تا روضه ی زینب بر بالین برادر  و از روضه ی یتیمی قاسم و عبدالله تاروضه ی امام جواد -ع- بر بالین پدر ...

آخر صفر که به زیارت میروی اصلا نمی دانی باید به کدام داغ، آقا را تسلیت بدهی ...
انگار همه روضه ی تو را می خوانند
                                                  حسین...


 

و به بالين تو جوادت نيست

Click for larger version

بوي باران و بوي دلتنگي

مي وزد از حوالي چشمت

چه شده که شقايق و لاله

مي چکد از زلالي چشمت

 

آسمان هم به گريه افتاده

هم نفس با نگاه بارانيت

ناله ناله فرات مي ريزد

زمزم اشک هاي پنهانيت

 

بغض هاي دلت ترک مي خورد

در همان شام بيقراي که ...

لاله لاله دل پريشانت

خون شد از خون آن اناري که ...

 

در غروب نگاه محزونت

آرزويي به جز شهادت نيست

چه غريبانه اشک مي ريزي

و به بالين تو جوادت نيست

 

خوب شد که نديد فرزندت

بين آن کوچه دست بر پهلو

روضه خوان شد نگاه خونبارت

کوچه، ديوار، لاله، در، پهلو

 

سر سپردي به خاک دلتنگي

گوشه حجره قتلگاهت بود

گريه گريه مصيبتي اعظم

جاري از گوشه نگاهت بود

 

چه به روز دل تو آوردند

که عطش شعله مي کشيد از جان

ذکر لب هاي تشنه ات هر دم

السلام عليک يا عطشان

 

آه با چشم غرق خون ديدي

کربلا کربلا مصيبت بود

هم نوا شد دل شکسته تو

با سري که پر از جراحت بود:

 

بر سر نيزه هاي نامحرم

لحظه لحظه چه بر سرت آمد

واي از دست هاي سنگيني

که به تکريم دخترت آمد

 

سنگ ها گرم بوسه از لب هات

در همان کوچه در عبوري که ...

چه شد اي سر بريده زينب

سر در آوردي از تنوري که ...

یوسف رحیمی

برای مرد غریب...

در اوج غربت و غم زهر کینه یارش بود
میان حجره دلش تنگ گلعذارش بود

در آرزوى جوادش دمى قرار نداشت
به آخرین نفسش چشم انتظارش بود

شکوفه‏هاى لبش روى دامنش مى‏ریخت
هزار غنچه به لبهاى لاله بارش بود

شبیه مار گزیده به خویش مى‏پیچید
نشان از آمدن موسم بهارش بود

میان حجره‏ى غربت غریب مى‏میرد
و کاش حداقل خواهرش کنارش بود

گهى حسین و گهى مادر و گهى پسرم
ز ناله‏هاى جگرسوز قلب زارش بود

به خشکى دولب خویش روضه خوان شده بود
براى مرد غریبى که داغدارش بود

به یاد مرد غریبى که بین یک گودال
هجوم نیزه و شمشیر غمگسارش بود

به یاد خواهر مظلومه ای که هر منزل
سر برادرش از نیزه سایه سارش بود

به یاد طفل یتیمى که در خرابه شبى
سر پدر جلوى چشمهاى تارش بود

به یاد دخترکى که هزار لاله زخم
میان موى پریشان پر غبارش بود
***محمد علی بیابانی***


رو به روی حرم

 

رسید تا فلکه آب و روبروی حرم
گذاشت دست به سینه : سلام سوی حرم
لب زمین دو چشمش دوباره باران خورد
در آستانه دریا گرفت بوی حرم
گذاشت صورت خود را به صورت یک در
نفس کشید و نفس شد به رنگ و روی حرم
تمام حس عطش را به کاسه ها نوشید
و پر شد از تب و تاب لب سبوی حرم
در آن طرف پدری که خمیده . با گریه
گره زده پسرش را به آبروی حرم
چقدر قطره به دریا رسیدنش زیباست
چقدر زمزمه جاری شده به جوی حرم
در ازدحام توسل ز چشم من گم شد
ضریح بود و هزاران دعای توی حرم
شکست بین نماز زیارت آقا
شکست و ریخت قنوتش به گفتگوی حرم
***
شفا گرفته مریضی .....زدند نقاره
صدای معجزه پیدا شد از گلوی حرم
***
گذاشت دست به سینه .عقب عقب برگشت
رسید تا فلکه آب و روبروی حرم
علیرضا لک

 

 تصویر از وبلاگ من الغریب الی الحبیب

سلام علیکم

انشاءالله روز چهارشنبه عازم زیارت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا -علیه السلام - هستم  و دعاگوی همه ی دوستان ...

التماس دعا

جشن شوم

انگور می خرند پذیرایی ات کنند
مهمان جشن شوم یهودایی ات کنند
شکر خدا که بر بدنت دشنه ای نخورد
قسمت نبود حضرت یحیایی ات کنند
این اشک شوق ماست که شکر خدا نشد
نیزه سوار زخمی صحرایی ات کنند
گل ریختند روی تنت ای غریب طوس
تا در نگاه شهر تماشایی ات کنند
بخشیده اند مهریه شان را زنان شهر
تا گریه بر غریبی و تنهایی ات کنند
وحید قاسمی

خانه های آن کسانی می خورد در بیشتر...

دوستان سلام

اگه قسمت بشه زائر حرم مطهر حضرت فاطمه ی معصومه - س- هستم و دعا گوی همه ی عزیزان .

در این چند روز تعطیل ُبعضی ها سعادت دارن و مسافر حرم امام رئوف امام رضا -ع- هستند . انشاءالله برات  کربلا ی همه ی ما رو بگیرن . آخه می گن پنجره فولاد رضا -ع- برات کربلا می ده ...

خانه های آن کسانی می خورد در بیشتر
که به سائل می دهند از هر چه بهتر بیشتر
عرض حاجت می کنم آن جا که صاحبخانه اش
پاسخ یک می دهد با ده برابر بیشتر
گاه گاهی که به درگاه کریمی می روم
راه می پویم نه با پا بلکه با سر بیشتر
زیر دِین چارده معصومم اما گردنم
زیر دِین حضرت موسی بن جعفر بیشتر
گردنم در زیر دینِ آن امامی هست که
داده در ایران ما طوبای او بر ، بیشتر
آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است
با سلامش می کند قم را منوّر ، بیشتر
قم ، همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین
همچنین از آسمان دارد (چِل اختر) بیشتر
قصد این بارِ قصیده از برادر گفتن است
ور نه می گفتم از این معصومه خواهر بیشتر
در مقامش مصرعی می گویم و رد می شوم
لطف باباها ست معمولاً به دختر بشتر
عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
بودنت را می کنم این گونه باور بیشتر
مرقدت ضرب المثل های مرا تغییر داد
هر که بامش بیش برفش، نه! کبوتر بیشتر
چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است
این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر
پیش تو شاه و گدا یکسان تراند از هر کجا
این حرم دیگر ندارد حرفِ کمتر ، بیشتر
از غلامان شما هم می شود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر
ای که راه انداختی امروز و فردای مرا
چشم در راه تو هستم روز آخر بیشتر
بر تمام اهل بیت خویش حساسی ولی
-جان زهرا- چون شنیدم که به مادر بیشتر
دوستت دارم نمی دانم که باور می کنی
راست می گویم به ولله از ابوذر بیشتر
***
بیشتر هایی که گفتم از تو خیلی کمترند...
حسین رستمی

 

دلم خوش است که من "مشهد الرضا" دارم

حسین!گوشه ی چشمی٬که حرفها دارم:

دلم گرفته٬فقط شوق "کربلا" دارم

 

تو سر پناه منی٬یک نگاه کن آقا!

مگر به غیر حسینیه من کجا دارم؟!

 

حرم نرفتم و حال دلم وخیم شده

خدا به خیر کند من هنوز جا دارم

 

دلم گرفته٬ولی وقتی کربلا دور است

دلم خوش است که من "مشهد الرضا" دارم

 

چقدر فاصله افتاد و مشهدی نشدم...

دلم شکسته٬ببین که منم خدا دارم!

 

حسین!ماه محرم شروع عشق من است

وگرنه من همه ی سال هم عزادارم

 

تمام دلخوشی ام این شده که هیئتی ام

قسم به حضرت زهرا س٬فقط تو را دارم...

***

به زیر دین حسینم ولی خدا را شکر

که صاحبی چو ابالفضل با وفا دارم...

یحیی نژاد سلامتی

خاطر ه ای از شفا گرفتن یك پسر بچه اصفهانی“

"
سیدامیر مشتاقیان یك خاطره دیگر نیز از شب های كشیك خود در زیر نقار خانه امام رضا(ع) باز گو می كند و آن شفا گرفتن یك پسر بچه نابینای اصفهانی است.

این خادم حرم مطهر امام رضا (ع) كه خود شاهد عینی شفا گرفتن پسر بچه نابینا بوده است می گوید: یكی از شب ها در زیر نقار خانه مشغول به خدمت بودم، در بین مردم ولوله ای پیچیده بود كه پشت پنجره فولاد یك بچه شفا گرفته است، به اتفاق یكی دو تا از همكاران به قسمت پنجره فولاد رفتیم، هر زائری كه پشت پنجره فولاد بچه ای را بغل داشت، مردم متوجه او می شدند و فكر می كردند این بچه، همان بچه شفا گرفته است. من یك مرتبه دو تا خانم را دیدم كه از سمت پنجره فولاد به سمت درب خروجی صحن می روند تا از صحن خارج شوند، از قسمت درب جلوی صحن به سمت خانم ها رفتم به آنها گفتم خانم زیر چادرتان چیست؟

او در ادامه می گوید: خانم چادرش را كنار زد و گفت "بچه منه" ،گفتم خانم بچه شما مشكلی داره كه او را زیر چادر گرفته اید؟زن گفت"بچه من نابیناست" و شروع به گریه كردن كرد. من خیلی تصادفی تسبیح خودم را جلوی صورت بچه گرفتم دیدم بچه در هوا تسبیح منو گرفت. تا بچه اینكار را كرد این دو خانم شروع كردن به فریاد كشیدن و تقریباً تمام جمعیتی كه داخل صحن بودند متوجه ما شدند و ازدحام زیادی صورت گرفت.

مشتاقیان ادامه داد: بلافاصله بچه را به همراه دوخانم به دفتر شفا یافتگان بردم، یكی از دوستان من كه بیرون از دفتر بود، منو صدا زد و گفت: " آقای مشتاقیان اینجا مردم ازدحام كرده اند، اگر می شود بیایید برای آنها صحبت كنید" من با یك بلندگوی دستی بین جمعیت رفتم و درحال صحبت كردن برای آنها بودم كه یك آقایی از داخل جمعیت صدا زد كه: " آقا اون بچه ای كه بردی بچه منه، بچه منه!"، منم مرد را به دفتر شفا یافتگان بردم و از آنجایی كه آن دو خانم نمی توانستند صحبت كنند از مرد خواستم تا ماجرا را توضیح بدهد.

این خادم حرم امام رضا(ع) ماجرا را اینگونه از زبان آن مرد تعریف می كند:

" من كارمند ذوب آهن اصفهان هستم، بعد از چندسال بچه دار شدیم و متوجه شدیم كه پسر ما مشكل بینایی دارد و به پزشكان متخصص زیادی مراجعه كردیم و همه می گفتند كه پسر شما نابیناست. حتی یك پزشك به ما اینطور گفت كه از هر یك میلیون نفر، یك نفر با این مشكل روبروست و در ایران نیز ۷ نفر این بیماری را دارند."

"ظهر یك روز به خانه آمدم و همسرم از من خواست تا به مشهد بیایم، از آنجاییكه برای معالجه فرزندم به شهرهای مختلفی مثل تهران، شیراز و ... سفر كرده بودیم، مشكل مالی پیدا كرده بودم و از محل كارم نیز نمی توانستم مرخصی بگیرم، از مدیر قسمتی كه در آن مشغول بكار بودم خواستم تا به من مرخصی بدهد و به اوگفتم" یك دكتری در مشهد به ما نشان داده اند، می رویم اگر به ما جواب نداد دیگر پیش هیچ دكتری نمی رویم"، در نهایت ۳ روز مرخصی گرفتم و دیروز از اصفهان با اتوبوس حركت كردیم و امروز به مشهد رسیدیم، وقتی وارد مشهد شدیم رفتیم كه یك روز مسافرخانه اجاره كنیم كه صاحب مسافرخانه هم به ما گفت"اینهمه راه از اصفهان آمده اید فقط برای یك روز!؟" من به او گفتم "ما فقط یك روز وقت و مهلت داریم اگر در این یك روز امام رضا(ع) به ما جواب داد كه تا آخر عمر غلامی او را خواهم كرد، اگر جواب نداد كه دیگر هیچ جایی نمی توانیم برویم تا جواب بگیریم."

"همان روز وارد حرم شدیم و پسرم، همسرم و مادرخانمم را به پشت پنجره فولاد بردم و خودم آمدم كنار سقاخانه ایستادم، به گنبد و پرچم نگاه می كردم و با امام رضا(ع) صحبت می كردم و میگفتم؛ یا امام رضا شما یك آقازاده به نام جوادالائمه داری، من هم یك پسر دارم كه نابیناست، وقتی كه پیرشدم این پسر باید عصای دست من باشد، نه اینكه من دست او را بگیرم."

"هنوز تو این حال و هوا بودم كه شما را دیدم كه بچه منو به سمت دفتر شفایافتگان می بردی"

این خادم حرم مطهر امام رضا(ع) در پایان گفت: اگر با دل شكسته از اهل بیت(ع) چیزی بخواهید، امكان ندارد كه اهل بیت(ع) دست شما را خالی رها كنند.

"كبوتری حرم اندیش دیده ام در خویش"

"عروج بال و پری را كشیده ام در خویش"

"وپشت پنجره دلنواز فولادت"

"به استجابت دعایی رسیده ام در خویش"

گزارش از مسعود محقق

خبرنگار ایسنا منطقه سمنان

به نقل از وبلاگ ایه های انتظار

Click for larger version

خاطره ی کفشدار حرم

 کشیک کفشداری داشتم ؛ نوبتِ من شب بود ؛ معمولا بین ما خادمین رسمه که اگه حاجتی یا مشکلی داشته باشیم غذای نوبت کشیکمون رو نذر حضرت رضا ع می کنیم و تقریبا بی استثنا مشکلمون حل میشه و حاجت روا میشیم مگر اینکه چیزی خارج از صلاح و خیر درخواست کنیم تازه همون هم بزودی حکمتش برامون روشن می شه و با این التفات ؛ راضی می شیم . . .  خلاصه ایشون اینطور ادامه دادند :
 اونشب گرسنه بودم . . . از مهمانسرای حضرت ؛ سهم شام ِ کفشداری ِ ما رو آوردن ؛ دوستانم شامشونو خوردن ولی من چون نذر داشتم با شکم گرسنه شامِ داغِ حاضر آماده رو گرفتم دستم و رفتم توی صحن تا بدم به یکی از زایرین که محتاج تر و مستحق تر باشه . . . 
معمولا هروقت غذا به دست و با لباس خدمت به صحن می رفتم همه میریختن اطرافم که یه تکه از اونو به عنوان تبرک با خودشون ببرن و همیشه غوغایی به پا می شد اما این دفعه هیچکس به طرف من نیومد ! نه ازدحامی نه درخواستی؛ یعنی چه؟ چرا ایندفعه اینجوریه؟ چشمم افتاد به یه پیرزن خمیده قامت با یه چادر کهنه ؛ گفتم : خودشه ؛ باید شامو به او بدم و نذرمو ادا کنم اما تا اومدم اقدام کنم با بی اعتنایی از کنارم رد شد و من مثل آدمهای حیرون تا به خودم اومدم دیدم چند متر با من فاصله گرفته و پشت به من داره به راهش ادامه میده و من هم هیچ انگیزه ای ندارم که به طرفش برم!؟ این وضعیت عادی نیست . من بارها اینکارو انجام دادم امشب هیچ اقبال و استقبالی نیست ! تاحالا این وضعو ندیده بودم . دلم گرفت شایدم یه کمی بارونی شدم . . . یا امام رضا ! نکنه از دست من ناراحتین و اصلا دوست ندارین که به درگاهتون عرض حاجت کنم ؟ واینها هم علامتهاشن؟
احساس غربت ؛ محرومیت و تنهایی بدجوری داشت اذیتم می کرد و این فکر که ببینم چه کار کردم که حضرت از این خادم خودشون دلگیر شدن . . . .


توی همین احوال یکدفعه چشمم افتاد به مردی شیک پوش با کت و شلوار اطو کشیده و مرتب که دستِ بچة 9-10 ساله اش رو گرفته بود و داشت از حرم خارج می شد و به صحن میومد ؛ بچه هم لباس مرتبی به تن داشت و سفت و سخت دست بابا رو چسبیده بود . با دیدن اونها بطور عجیب و غریبی حالم دگرگون شد و مثل دفعه های قبل که نذر میکردم اون احساس گرمی و شوق رو به شدت در خودم حس کردم ؛ دیگه از اون غربت و بی اعتناییِ آزاردهنده اثری نبود . . . مثل آهن و آهنربا دارم به طرف این پدر و پسر کشیده می شم بدون اینکه بفهمم چرا؟   به طرفشون راه افتادم ولی اینکار هیچ منطقی نداره ؛ ایناکه مستحق نیستن ! احتمالا توی بهترین هتلهای مشهد اتاق دارن و یه شام مفصل هم انتظارشونو میکشه ؛ اونوقت من شام نذریِ حضرت رو بدم به اینها؟ نه اینها مستحق نیستند. 

یکدفعه با این افکار به خودم اومدم و دوباره سرِ جام میخکوب شدم . . . ولی انگار مقاومت بی فایدس! بی اختیار و خارج از هر محاسبه و منطقی دارم به طرفشون جذب می شم و دست خودم نیست . . .  بالاخره چند ثانیه بعد دلمو زدم به دریا و راه افتادم و در حالیکه ظرف یکبار مصرف شام روی دستهام بود با احترام بهشون تعارف کردم وگفتم : سلام !  این شامِ حضرت رضا ع است و منهم از خادمین حرم هستم این مال شماست !!! حالا خودم هم نمیدونم چرا دارم این کارو انجام میدم . . .


مرد شیک پوش با تعجب و بُهت ؛ مدتی به ظرف شام خیره شد و یه دفعه خون دوید توی صورتش ؛ پسرش با خوشحالی گفت : بابا شام ! و پدر بی اختیار زد زیر گریه !! . . .   من مات و مبهوت با نگرانی پرسیدم : چی شده ؟ شما رو ناراحت کردم؟ پدر در حالیکه اشکهاشو از روی صورتش پاک می کرد گفت : خیر آقا ؛ ما از شما خیلی هم متشکریم ! گریه من به خاطر کرامتی است که هم اکنون از این امام بزرگوار دیدم . . .

و چون نمی تونست درست صحبت کنه  با سختی کلمات رو ادا کرد و دیگه گریه امانش نداد . . . چند لحظه به همین ترتیب گذشت ؛ وقتی آرومتر شد گفت : همین الان که توی حرم بودیم داشتیم ضریحو طواف میکردیم که ناگهان دیدم پسرم وسط آن شلوغی و ازدحام خم شد و چیزی از روی زمین برداشت و به دهن گذاشت و خورد . گفتم : چه کار کردی؟ این چی بود که خوردی؟ گفت : یه دونه نخودچی روی زمین افتاده بود برداشتم خوردم . من با عصبانیت دستشو کشیدم و گفتم : چرا اینکارو کردی؟ مگه تو نمی دونی که زمینِ اینجا زیر پای اینهمه زایر از شهرهای مختلف ؛ کثیف می شه و حتما اون نخودچی هم به پای اونا خورده و کثیف شده ؛ اونوقت تو اونو می ذاری توی دهنت و می خوری؟ حساب نمی کنی که هزارتا مرض می گیری؟  پسرم در حالیکه ترسیده بود بغض کرد و گفت : آخه پدر یه عالمه وقته که اینجا هستیم و من گرسنه ام ؛ شما هم که به هتل نمی رین تا شام بخوریم ؛ من خسته شدم . . .


با عصبانیت گفتم : گرسنه ای؟ به ایشان بگو گرسنه ای! . . . و اشاره کردم به ضریح حضرت رضا ع ؛ راستش خودم هم نفهمیدم که چرا در اون لحظه چنین حرفی زدم؟ و پسرم بلافاصله رو به ضریح گفت : ای امام رضا من گرسنه ام ! . . .  وقتی او با صدای بلند رو به ضریح اظهار گرسنگی کرد  از کار خودم خجالت کشیدم و در دلم از امام ع عذرخواهی کردم و از بقیه اعمالی که در حرم داشتم منصرف شدم تا با پسرم به هتل بریم و به او شام بدم . از حرم خارج شدیم که شما رو در صحن دیدم و این شامِ تعارفی حضرت رضا رو . . . حالا نمیدونم حال خودمو چطوری براتون توصیف کنم . ای کاش به پسرم می گفتم چیز دیگری از حضرت    بخواد ؛ و مجددا زد زیر گریه  . . .


آقای « ا.آ» ادامه داد : در حالیکه خودم هم گریه میکردم با خوشحالی شام رو به اون پسر دادم و از اینکه حضرت منو پذیرفتند احساس سرافرازی و سربلندی کردم و البته مشکل بنده نیز به سرعت گره گشایی شد ./

 

زائر

ای غریبی که ز جد و پدر خویش جدایی

خفته در خاک خراسان تو غریب الغربایی

اغنیا مکه روند و فقرا سوی تو آیند

ای به قربان تو آقا که تو حج فقرایی

سلام ُ این روزها خیلی ها دارن بار سفر حج رو می بندن و عازم سرزمین وحی می شن . خیلی دلم می خواست من هم زائر سرزمین صفا و مروه بودم .

اما خدا حج دیگری رو قسمت این حقیر کرده . انشاءالله عازم زیارت شمس الشموس امام رئوف امام رضا -علیه السلام - هستم و دعا گوی

همه ی عزیزان .  

طواف

 

بادلی محـرم  طـــواف  حج  سـلطان  امدم

حاجی ام از  ان  زمـانی  که خراسان  امدم

در کنار  تو  به  حس  بی نیـازی  می رسم

درد  دارم  بـی  تو  که  دنـبال درمــان  امدم

روبـــروی  پنــجره  فـولاد  گریـه   می کـــنم

مشهد ابری نیست من هستم که باران امدم

گنـــبد   تو   اســـمان را  افتـــــابی می کند

گر چه در  چشم  همه  مانند  سلمان  امدم

روز میلادت شنیدم سفره ات پهن  است که

اینچنین  من  دستپاچه  مثل  مهمان  امدم

صابر خراسانی

Click for larger version